سبک زندگی : 1353-1342
پیامد تغییرات اقتصادی و فرهنگی در این دوران 12 ساله شگرف بود. از شروع این دوره تا پایان آن تفاوت های زیادی در سبک زندگی مردم ایجاد شد؛ وسایل رفاهی که تا آن موقع از خارج کشور وارد می شد و ویژه اقشار مرفه بود، با مونتاژ و ساخته شدن در ایران، به دست اقشار متوسط رو به رشد هم رسید. بشقاب " ملامین " جای کاسه و بشقاب مسی را گرفت؛ چراغ پیراموس و بعد ها چراغ گاز به جای چراغ سه فتیله و پودر رختشوئی " تاید " به جای صابون مورد استفاده بود. کفش " ملی " و " بلا " جای کفش های دست دوز و گیوه و " تی شرت " و" پلوور " لباس جوانان و افراد آلامد شد.
تعداد افرادی که دارای اتومبیل سواری شدند افزایش یافت، به طوری که در پایان این دوره موضوع ترافیک و راه بندان از دغدغه های روز شد و بزرگراه ها و بلوار های جدید الاحداث هم پاسخگوی حجم ترافیک و افزایش ماشین ها نبود. با دستیابی به سرعت در جابجائی و احداث جاده های جدید، مثل جاده هراز، مردم بیشتری به پیک نیک و مسافرت تفریحی می رفتند. تابستان ها، جاده هراز و چالوس مملو از مسافرانی بود که برای گذراندن تعطیلات در پلاژهای حصیری کنارساحل دریای خزر مثل بابلسر و بندر پهلوی و متل قو راهی شمال می شدند. روزهای جمعه در کنار رودخانه کرج و ییلاقات اوشون فشم و زاگون و دماوند مردم عادی با گستردن زیلو پراکنده می شدند. اقشار مذهبی با راحتی بیشتری، با قطار، اتوبوس و ماشین سواری برای " زیارت " به قم و مشهد می رفتند. " شابدولزیم " از مقاصد مهم گردشگری بود و آخر هفته غلغله بود. زیارت امامزاده داوود کماکان، از فرحزاد ، فقط با پای پیاده و خر و قاطر میسر بود.
افزایش سریع جمعیت تهران، ناشی از زاد و ولد اهالی و مهاجرت از تمامی شهر ها و روستاها، معضلات عدیده ای ایجاد کرد. محدوده هائی که قبلاً بیابان بود و یا تعداد اندکی ساختمان ساخته شده بود به مناطق شهری افزوده شد. شهرک غرب، تهران پارس، افسریه، زیباشهر و آریاشهر و شهرک اکباتان و آپادانا و این قبیل در گوشه کنار در حال ساخت و ساز بودند. آبادی های شمیران هم از این توسعه شهری در امان نماندند و زمین های زراعی و باغات آن تفکیک شده و به ساختمان های کوچک و بزرگ تبدیل شد. ساختمان سازی و " بساز بفروشی " از نان و آبدارترین حرفه ها بود و این وضعیت به سود ما هم، که شغل بابا بود، تمام شد. بابا و عمو هم برای دور نماندن از قافله به بساز بفروشی رو آوردن، مازاد درآمدشون رو در این کار سرمایه گذاری می کردند. دولت آپارتمان سازی را تشویق می کرد. اگرچه نقشه های ساختمانی و روش های ساخت و ساز هنوز سنتی بود، لیکن، با دخالت مهندسین ساختمانی و طراحی های نوین در نقشه و کاربرد مصالح و روش های جدید به تغییرات کلی در سبک زندگی مردم منتهی شد. البته هنوز آپارتمان نشینی چندان رایج نبود و بیشتر خونه ها به صورت ویلائی و " حیاط دار " ساخته می شد. سرویس های بهداشتی از گوشه حیاط به داخل خانه آمدند. خانه های نوساز دارای حمام و آشپزخانه مجهز به ظرفشوئی و چراغ گاز شدند. مبلمان و تختخواب به منازل مردم راه یافتند. سیستم سرمایش کولر از ملزومات خانه شد. موتورخانه مرکزی و شوفاژ جای کرسی و بخاری را گرفت. چشم و هم چشمی در به دست آوردن این امکانات انگیزه کار و تلاش بیشتر را موجب شده بود.
محله های قدیمی دگرگون می شدند و محله های جدید شکل می گرفتند. امامزاده قاسم تغییر چشمگیری نکرد جز اینکه مهاجرین که بیشتر از لرستان و آذربایجان می آمدند زمین های پای کوه را به طور غیرقانونی تصاحب میکردند و خانه های غیربهداشتی و سرهم بندی شده می ساختند و از طرف اهالی پذیرفته نمی شدند. تابستان ها، از شهرهای جنوب و حتی تهران برای اجاره اتاق و یا خانه به امامزاده قاسم می آمدند. زوار امامزاده از نقاط دور و نزدیک و حتی پاکستان می آمدند و همراه خود رونق می آوردند. امامزاده قاسم هنوز فاقد لوله کشی آب شهری بود و برای تامین آب مصرفی از آب چاه و یا با پر کردن آب انبار از آب رودخانه گلابدره و برای مصرف شرب از آب قنات و یا آب منبع چاه عمیق میدان، که با دبه و سطل، به خانه حمل می شد، استفاده می شد.
در بین اهالی همه جور آدم و تیپی پیدا می شد که با آرامش و تحمل با هم زندگی می کردند. امام جماعت محل، آقای رسولی محلاتی، نماز جماعت را، که بیشتر افراد مسن شرکت می کردند، برگزار می کرد و بعد از او پسرش آقای هاشم رسولی محلاتی برگزار می نمود. در ایام ماه رمضان مسجد شلوغ می شد و در شبهای قدر تقریباً تمام اهل محل در مسجد تا نزدیک سحر " احیاء " می گرفتند. مراسم سوگواری محرم مفصل برگزار می شد و کسانی که " علامت " و " کتل " و بیرق داشتند از اول محرم در تکیه برقرار می کردند و با نزدیک شدن به روز تاسوعا و عاشورا، شور بیشتری می گرفت. رفتن دسته های عزاداری به دزاشیب و جماران و آمدن آنها به امامزاده قاسم جزء برنامه ها بود. با تجریشی ها سر اینکه کدام اول بروند اختلاف بود، چون آنها هم امامزاده صالح خودشان را مُکرم تر از امامزاده قاسم می دانستند و با دربندی ها هم روابط مناسب نبود. چیذری ها هم که امامزاده علی اکبر خود را داشتند. در این دو روز تقریباً تمام اهالی از زن و مرد در تکیه حضور داشتند؛ حتی کسانی که از امامزاده قاسم نقل مکان کرده بودند می آمدند و فرصتی بود تا دیدارها تازه شود. دو سه غرفه چای و شربت خیرات می کردند و شب ها بساط قیمه پلو نذری به راه بود. ظهر عاشورا پس از سینه زنی در تکیه تمام دسته ها به قبر ظهیر الدوله می رفتند و پس از" شور حسینی" و غش و ضعف مراسم پایان می گرفت. همان شب، مراسم " شام غریبان" و روشن کردن شمع و نوحه بود. ما به رسم پدرمان فقط در مراسم، بدون پوشیدن پیراهن مشکی، شرکت میکردیم و اهل سینه زنی وزنجیرزنی نبودیم. البته تا موقع " قیمه پلو نذری " تا دیروقت حضور داشتیم و بعضاً همراه دسته به دزاشیب و جماران می رفتیم.
مراسم عروسی در خانه ها بدون کارت دعوت انجام می گرفت و کسانی که می توانستند بیایند خودشان می دانستند و یا برای احترام دعوت شفاهی صورت می گرفت. گاهی با ساز و ضرب و مطرب، شادی می کردند. برجدا بودن زن و مرد در مراسم اصراری نبود. پذیرائی با شربت و چای و میوه و در آخر هم با شام و دست به دست دادن عروس و داماد تمام می شد. غریبه ها در دُور و َور محل عروسی به " عروس تماشا " می آمدند و معمولاً پذیرائی نمی شدند. البته عروسی خانواده های مذهبی متفاوت بود : زن ها از مرد ها جدا بودند و به جای ساز و آواز ، " مولودی خوانی" و اشعار مذهبی می خواندند.
هر کس بنا بر مرام خود زندگی می کرد. در محل از زنان چادر مشکی تا زنان بی حجاب و حتی مینی ژوپ پوش در رفت و آمد بودند. عده ای اهل کافه و " عرق خوری " و عده ای اهل مسجد و بعضی اهل خانقاه. از کاسب و کارمند و کارگر و شغل آزاد در کنار هم بودند، بدون اینکه کسی مزاحم دیگری باشد. البته همه اهالی همدیگر را خوب می شناختند و هر کس معلوم بود که اهل چیست و چکاره است. لات های محل به پیشنماز محل سلام می دادند و او هم پاپیچ اشان نمی شد. جمشید خان، پاسبان محل، در کیوسک انتظامی خود مواظب امنیت محل بود و با اهالی با احترام و نرم خوئی رفتار میکرد.
مهمانی های خانوادگی در این دوران بنا بر موقعیت های مختلف برگزار می شد. شب چره شب یلدا، با مراسم آجیل خوری و تُرنا بازی به راه بود. اگر برف آمده بود که عالی می شد! مهمانی های دوره ای با خانواده مادری هم به راه بود که در اواخر این دوران مرتب برگزار می شد و تعدادمان از 30 نفر هم بیشتر می شد. خانم ها با هم به رتق و فتق امور نهار و بعد صحبت خودشون می رسیدند. مرد ها راجع به وضع کار و اوضاع روز می گفتند و بچه ها هم در 3-2 گروه سنی مختلف با صحبت و بازی سرگرم می شدند. گاهی هم همگی با هم سرو صدا میکردن و یا یکی میانداری می کرد و خوش می گذشت .
از بهترین موقع ها آمدن جشن نوروز بود. لباس های نو را می پوشیدیم و از بابا عیدی می گرفتیم و می رفتیم خونه " مادر " و " آقاجان" برای عید دیدنی که بقیه دائی ها و خاله ها هم بودند. بعد از گرفتن عیدی سر از پا نمی شناختیم، تا با پول عیدی، بریم برای خرید چیزائی که فکر کرده بودیم. از مراسم به یاد موندنی در نوروز " تخم مرغ بازی " بود. مادر به هر کس از کوچک و بزرگ، یه تخم مرغ سفت کرده می داد؛ تخم مرغ رو در مشت می گرفتیم و نفر دیگه با تخم مرغ اش به تخم مرغ طرف مقابل می زد. قسمت نوک تیز را به قسمت نوک تیز و قسمت نوک پهن رو به قسمت نوک پهن می زدیم.هرکس می تونست همبازی خودش رو انتخاب کنه و قبول کنه که " کون بشینه " ( یعنی در زیر قرار بگیره ) یا " سر بشینه " ( یعنی ضربه رو بزنه )؛ در آخر کسی که تخم مرغش سالم مونده بود برنده بود. البته، در بازی های جدی، کسی که تخم مرغش شکسته بود میبایستی تخم مرغ خود رو به کسی که آن را شکسته بود بدهد. روزهای دیگر نوروز به دید و بازدید از سایر فامیل می گذشت.